فصل پنجم وقتی که فصل
پنجم اين سال ، با آذر خش
وتند رو توفان
، وانفجارِِ
ِ صاعقه - سيلابِ سرفراز
– آغاز شد،
باران ِ استوايی
بی رحم شست از تمام
کوچه بازار رنگِ در نگِ
کهنگی ِ خواب و
خاک را، و خيمهٌ قبا
يل تا تار تا قلهٌ ُبلند
ِ الاچيق ِ شب آتش گرفت
و سوخت . . . وقتی که فصل
پنجم اين سال آغاز شد ، و روح سرخ
بيشه از آب رودخانه
گذر کرد – فصلی که در
فضا يش هر ارعوان
شکفت نخواهد پژمورد
. عشق من وتو
زمزمهٌ کوچه باغها
خواهد بود، عشق من وتو
،
آنچه نهانی ، گاهی نگاه
محتسبی را -
چون
جويبار
از بودن و نبودن
، خاموشی
و سرودن – در خويش می
برد. وقتی که فصل
پنجم اين سال آغاز شد ،
ديوارهای
واهمه خواهد ريخت
، وکوچه باغهای
نشابور سرشار از
تَرَنّم ِ مجنون
خواهد شد – مجنون بی
قلا ده و زنجير. و قتی که فصل
پنجم اين سال آغاز
شد . . . .* مقايسه شود با سهروردی |